با زبانی سوخته در وحشت کابوسها
قصه از خورشید میبافیم ما فانوسها
کورسویی از خدا مانده است و پنهان کردهایم
در شکاف دخمه ی این شهر دقیانوس ها
آفتابی نیست اما طبل نوبت میزنند
آسمان خواب است در بیداری ناقوسها
جاده آنک در هوار مه گم است اما هنوز
می دمند آوارگان بی جهت بر کوسها
پشت این رنگین کمان نور، حشر سایههاست
پرده بردارید از پای این طاووس ها
دست بردارید از ما آی عیسایان کذب
دردهای ما شمایید آی جالینوس ها!
انتخابت چیست حالا؟ ماهی کوچک بگو!
تنگ و این کابوس ها؟ دریا و اختاپوس ها؟
فاضل نظری
نظرات شما عزیزان:
انتهای شعر دو انتخاب جلوی راه ماهی کوچک گذاشته که هر دو تلخ هستند
مثل خیلی از انتخابهای موجود در زندگی آدما
اثر: فاضل نظری